Rhapsody

تو سال 96 می خواستم درباره ی فلج اطفال بنویسم. درباره ی eugenics و ارتباطش با فیلم where are my children. می خواستم درباره ی american idol سال 2008 بنویسم و درباره ی تمام آلبوم هایی که دانلود کرده بودم و موسیقی ها و خواننده ها و موزیسین هایی که کشف کرده بودم. تو سال 96 می خواستم درباره ی یوتیوب بنویسم و درباره ی بعضی از کسایی که ویدیو هاشون رو دنبال می کنم. می خواستم درباره ی خودم و فکر هام و روز هام بیشتر بنویسم.

تو سال 96 هیچ کدوم از این ها رو ننوشتم. روزهام توی سه چهارم سال به قدری کش دار و طولانی بودن که با تمام وجود منتظر شب بودم برای استراحت و دوباره انرژی گرفتن. تو طول روز اونقدر فکر می کردم که ظرفیتی نمی موند برای فکر کردن به نوشتن. تو روز های سال 96 خیلی تلاش کردم. بیشتر از هر زمان دیگه ای. و دیدم چه قدر آدم بیخیال تر از من تو این دنیا وجود داره و برای اولین بار از کمالگرایی خودم خوشم اومد. 

تو سال نود و شیش برای اولین بار تنهایی رفتم مسافرت. مسافرتی که خیلی کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت. مسافرتی که من رو مجبور کرد سه روز و چهار شب پیش کسایی باشم که دنیاشون 180 درجه با دنیای من فرق داره. کسایی که بغرنج ترین مسئله ی زندگیشون مضحک ترین چیزیه که من می تونم بهش فکر کنم و احتمالا برعکس این هم صادقه. اما با وجود همه ی تفاوت ها خوش گذشت. ساعت های خوبی رو گذروندیم و با تشکر از آقای گلزار که تا آخر عمرم من رو به یاد این مسافرت خواهد انداخت:)

سال 96 به طرز عجیبی با سال 97 گره خورده. طوری که توی ذهنم و تصوری که از زمان دارم هیچ جوره نمی تونم از هم مجزا تصورشون کنم. سال 97 ادامه ی سال نود و شیشه. می شه اسمش رو گذاشت 96 پریم حتی! امیدوارم همه چیز در ادامه ی این سال خوب پیش بره...

تو سال 96 کسایی رو از دست دادم که بودنشون برام عادی بود. کسایی که فکرش رو هم نمی کردم یه روز نباشن. کسایی که از اول بودن و الان یهو نیستن. تو سال نود و شیش بیشتر از هر زمان دیگه ای اشک ریختم. امیدوارم روحشون شاد باشه.


پ.ن: اون دو سه مورد اول رو اگه وقت داشتید توی تعطیلات درباره شون سرچ کنید. البته می دونم فلج اطفال چیزی نیست که آدم بخواد توی تعطیلاتش بهش فکر کنه! به شخصه تاریخچه اش برام خیلی جداب بود.

پ.پ.ن: امسال یه foundation خریدم. این رو می تونم در زمره ی موفقیت هام به حساب بیارم چون خرید لوازم آرایش برای من جرئتی می خواد پنج برابر بانجی جامپینگ!!!

پ.پ.پ.ن: امسال نشستم و با وجود همه ی کارهام شعر های ارباب حلقه ها رو حفظ کردم. سال آینده باید بشینم و اونایی که به زبون الفی سروده شده ان رو حفظ کنم. به علاوه ی اون شعری که لیدی ائووین می خوند توی فیلم. 

پ.پ.پ.پ.ن: فیلم silence of the lambs رو دانلود کردم و اونقدر برای دیدنش ذوق دارم که کم کم دارم نگران خودم می شم! نکنه سایکوپثی چیزی باشم؟!


سال نوتون مبارک:)

احتمالا ویکیپدیا الگوریتمی داره که توی اینترنت می گرده و هر وقت کسی می میره تمام is ها رو به was تبدیل می کنه...

مسخره ترین چیز اینه که کل تلگرام رو بالا و پایین کنی و ببینی هیچ کس نیست که باهاش حرف بزنی. نمی خوای راز های جهان آفرینش رو کشف کنی. فقط می خوای کسی باشه که بتونی باهاش حرف های معمولی بزنی اما هیچ کس رو پیدا نمی کنی.

قسمت کمیک ماجرا می تونست این باشه که بشینیم و باهم حرف بزنیم. بعد من بگم نوجوونیم رو با آناتما و لینکین پارک و بلایندساید گذروندم. چشماش چاهار تا بشه و من تو دلم پوزخند بزنم.
هر چه قدر کوچه پس کوچه‌های ذهنم رو می‌گردم نمی‌تونم پیداش کنم. انگاری که یک شبه دود شده و رفته به آسمون. هرچی بیشتر قدم برمی‌دارم بیشتر به عمق این هزارتویی که اسمش منه می‌رم و بیشتر غرق می‌شم. هر وقت که به خودم فکر می‌کنم یاد یه شهر می‌افتم. درست مثل شهرهای ناپیدای کالوینو. انگار که همه‌ی شهرهای خیالی و واقعی دنیا جمع شده باشن و یه موجودیت تشکیل داده باشن به اسم من. یه چیزی تو این شهر گم شده. یه چیز با ارزش که وجود تمام شهر به اون وابسته است. آژیرهای هشدار به صدا در اومدن و به پلیس و نیروهای امنیتی فرمان داده شد در حالت آماده باش باشن. بازارها همه بسته شدن. مدرسه‌ها رو تعطیل کردن. هیچ قایقی حق ماهیگیری نداره. شهر سوت و کوره. می‌دونم که هیچ کدوم از نیروهای امدادی و پلیس و کارآگاه‌ها نمی‌تونن شی گم شده رو پیدا کنن. هیچ‌کس نمی‌تونه به جز من. اینه که کوله‌ام رو برداشتم و راه افتادم تو این شهر. اوایلی که داشتم دنبالش می‌گشتم پلیس‌ها داد می‌زدن و فرمان ایست می‌دادن. می‌ایستادم و نگاهشون می‌کردم. حرفاشون باورم شده بود. باورم شده بود که نمی‌شه کاری کرد. وضعیت باید همین طوری بمونه تا خود شرایط عوض بشه. اما نشد. شهر چهار سال تمام به سکوت و سکونش ادامه داد و هیچ اتفاقی نیفتاد. شی ارزشمند بیشتر در عمق شهر فرو رفت و مردم شهر داشتن از گرسنگی می‌مردن. بند کوله‌ام رو درست کردم و راه افتادم تو شهر. پلیسی نبود که بهم بگه وایسا. همه‌شون از گرسنگی مرده بودن و یا از شدت ضعف نمی‌تونستن کاری بکنن. راه افتادم. بزرگراه‌ها و خیابون‌ها و کوچه‌ها رو گز کردم به امید اینکه بتونم نشانه‌ای ازش پیدا کنم. نبود. آب شده بود رفته بود توی زمین. دود شده بود رفته بود آسمون. نبود. هنوز هم که هنوزه دارم می‌گردم. بیشتر از همیشه به عمق شهر فرو رفته‌ام. بیشتر از همیشه درباره‌ی شهر می‌دونم اما دونستن هیچ فایده‌ای نداره. وقتی نیروی محرکه‌ای نباشه هیچ چیزی اتفاق نمی‌افته. وقتی رویایی نباشه تلاش کردن بی‌فایده می‌شه. رویاهام گم شده‌ان. پیدا هم نمی‌شن. شاید توطئه‌ای در کار بوده....

خیلی جدی داشتم به این فکر می کردم که برم ته موهام رو آبی کنم یه سرچ کردم و دیدم کایلی جنر موهاش اینطوریه! گفتم خب عیب نداره سبزش می کنم. دوباره سرچ کردم دیدم کتی پری اینکار رو کرده. آخرین آپشنم بنفش بود که اونم دمی لوواتو (یا هر جوری که اسمش تلفظ می شه) خز کرده:-|