Rhapsody


موهام رو که اینقدری کوتاه کردم، عینکی هم که شدم! این استیکره خود خود منه! فقط من در این حد هنری نیستم^_^

دلم می خواد که یه پناهگاه زیرزمینی داشته باشم. برم توش و چراغ ها رو خاموش کنم. صدای بمب هایی که اون بالا پرتاب می شه رو بشنوم و تنها کاری که انجام بدم انتظار باشه. 
بعد از اینکه مخمصه تموم شد بیام بیرون و ببینم همه چیز تموم شده...


+کاش حداقل یه کم وقت بود برای قوی نبودن. مشکل اینجاست که هیچ جوره نمیشه رها بود...

اولین باری که ریاضی به نظرم جادویی اومد پنجم دبستان بودم. اسم تراختنبرگ رو شنیدم و مادرم رو مجبور کردم بره انقلاب و برام کتابش رو بگیره. روش سریع تراختنبرگ در حساب. تراختنبرگ تو زندان نازی ها روش سریع حساب ذهنی رو ابداع کرد. کتاب رو کامل نخوندم ولی هنوز هم که هنوزه برای ضرب 11 و 12 از روش تراختنبرگ استفاده می کنم. 

اولین باری که ذهن زیبا رو دیدم شب یکی از امتحان های ترم اولم بود. احتمال می دم که اون موقع راهنمایی بودم. مجذوبش شده بودم از همه بیشتر دلم می خواست مسئله هام رو روی پنجره حل کنم.

دو سه شب پیش توی جاده Imitation Game رو دیدم. استفاده شون از تئوری احتمالات رو دوست داشتم. عاشق کریستوفر شدم و همونطور که داشتم فیلم رو می دیدم یه دست کشیدم به لپ تاپم و بهش گفتم: می بینی؟ داری تاریخچه ی خودت و هم نسل هات رو به عینه تماشا می کنی.

قبلا ها فکر می کردم ریاضی جادویی نیست. اما الان که بیشتر از هر زمان دیگه ای باهاش سر و کار دارم، کم کم دارم به این نتیجه می رسم که ریاضی می تونه جادویی ترین چیز باشه تو دنیا. حتی جادویی تر از حلقه ی یگانه...


الکلاسیکوی دیروز به یکی از بهترین خاطرات فوتبالیم تبدیل شد. کلاس داشتم، غیبتهام تموم شده بودن و مجبور بودم برم. الکلاسیکو بود و باید می دیدمش. با یکی از بچه ها وصل شدیم به اینترنت و بازی رو آنلاین دیدیم در تمام مدت کلاس. اینترنت قطع و وصل می شد اما بخت با ما یار بود و تمام صحنه های مهم بازی و گل ها رو دیدیم. پفیلا خوردیم و اگه به جای تخمه کدوی باقی مونده از آجیل شب یلدا تخمه آفتابگردون داشتیم می شد یواشکی و بدون صدا تخمه هم بخوریم.


پ.ن: خانومی که لپ تاپت پر از مو و شوره سر بود! لطفا لپ تاپت رو تمیز کن که آدمی که بهت موس داده وقتی لپ تاپت رو می بینه حالش بد نشه و مجبور نباشه بره خونه با اسپری مخصوص دست اونم از نوع آنتی باکتریالش (!) بیفته به جون موسش!


دیشب Mindhunter رو تموم کردم. سریال ماجرای یه مامور اف بی آی رو روایت می کنه که تصمیم می گیره با جنایتکارانی که جنایت های فجیعی رو مرتکب شدن مصاحبه کنه تا بفهمه چرا دست به این جنایت ها زدن. فیلم صحنه های جنایت رو بازسازی نمی کنه و فقط با عکس و توضیحات راجع به جنایت ما رو در جریان اتفاقات می ذاره و تمرکز اصلی خودش رو می ذاره سر روانشناسی ماجرا.

جان داگلاس، هولدن فورد (با بازی جاناتان گراف) در دنیای واقعیه. داگلاس کتابی داره با همین نام و با قاتل های سریالی زیادی در جریان کارش گفت و گو کرده تا بتونه دسته بندی هایی برای رفتارشون ارائه بده. اون طور که در سریال نشون داده می شه در اون زمان ها (1977) توجه چندانی به روانشناسی جنایی نمی شده و اصرار زیادی از جانب ماموران نقش اول برای گرفتن مجوز های لازم برای مصاجبه با جنایت کار ها لازم بوده. 

سه نفری که در خلال داستان باهاشون مصاحبه می شه قاتلان سریالی واقعی بودن که زنان زیادی رو به طوری فجیعی به قتل رسوندن. نفر چهارمی هم در سریال نشون داده می شه که خب هویتش با توجه به کارهایی که در داستان انجام می ده برای بینندگان فاش شده. 

بعد از تموم شدن سریال درباره ی جان داگلاس تحقیق کردم و چند صفحه از کتابش رو خوندم. ولی وقتی در حین ویکیپدیا خوندن هام به صفحه ی یه جنایتکار به خصوص رسیدم تصمیم گرفتم به خودم یه کم فرصت بدم! هیچ طوری نمی تونم بفهمم که چه طور کسی می تونه این اعمال وحشیانه رو انجام بده و هیچ چیزی احساس نکنه. چه طور می شه بچه ای که به دنیا می آد و اون قدر ضعیف و وابسته است روزی تبدیل بشه به چیزی که هیچ مانعی جلوی خودش نمی بینه برای آزار رسوندن به دیگران. هنوز هم که هنوزه دارم به این فکر می کنم که آیا مسائل زیستی و ژنتیک دلیل به وجود اومدن سایکوپث هان یا آزار و اذیت و تراما هایی که تقریبا همه شون در بچگی متحمل شدن باعث بروز این رفتار ها شده. تئوری هایی مبنی بر کروموزوم Y و یا X اضافه خوندم گرچه زیاد درش عمیق نشدم. فعلا به خودم استراحت دادم ولی دلم می خواد بدونم به غیر از تفاوت های طبیعی بین زنان و مردان چه چیزی باعث می شه که اکثر سایکوپث ها و جنایتکارها مرد باشن.

پ.ن: سریال خوبیه ولی خب به قول خارجی ها برای Faint-hearted ها نیست. اگر یک درصد احتمال می دید که ممکنه دیدن این سریال در زندگیتون اخلالی ایجاد کنه سریال رو نبینید.