Rhapsody

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «This Covid thing!» ثبت شده است

هزار ساله که اینجا چیزی ننوشته‌ام. نهم خرداد ماه سالروز شروع وبلاگ نویسیم بود و با احتساب یک سال قبلش، یازده ساله که دارم وبلاگ‌داری می‌کنم. حقیقتا بعد از یازده سال، الان به جایی رسیدم که نمی‌دونم چرا همچنان باید بنویسم. ولی نیرویی من رو وادار می‌کنه که همچنان وبلاگ داشته باشم و بذارم بمونه برای زمانی که بتونم دوباره توش مثل دوران طلایی وبلاگ‌نویسیم، بنویسم. 

هفته‌ی پیش بعد از شش ماه بالاخره تونستم با یکی از دوستام برم بیرون. وارد قنادی شدیم و کیک گرفتیم. قرار شد نوشیدنی بگیریم که من مثل همیشه چشمم خورد به موهیتو و لیموناد! سفارش دادیم و وقتی سفارشمون داشت آماده می‌شد یادم اومد که موهیتو نوشیدنی سردیه و لیوان یکبار مصرف و نی پلاستیکی می‌تونه کرونا داشته باشه! چه قدر باید بگذره تا بتونیم دونه‌دونه عادت‌های کوچیکمون رو وفق بدیم با شرایط موجود! آخرش هم نتونستم سفارشم رو بخورم! 

سال پیش این موقع ها، ثبت‌نام کرده بودم برای برنامه‌ی بارش شهابی. بعد از شش سال داشتم می‌رسیدم به یکی از چیزهایی که همیشه دام می‌خواست تجربه‌اش کنم! رفته بودم سراغ پیدا کردن لیوان فلزی سفریم که گم شده بود و پتوهای مسافرتی‌مون رو گذاشته بودم جلوم که انتخاب کنم کدوم رو ببرم! چه قدر دلم می‌خواست امسال هم می‌شد بریم! روز خورشید‌گرفتگی از گروه نجومی برگزار‌کننده پرسیدم که امسال هم می‌برن رصد یا نه که گفتن می‌برن و می‌شه خودمون بریم و بهشون ملحق بشیم. خوشحال شدم! اما با این شرایط گمونم کنسل خواهد شد کل برنامه! هفته‌ی اول تعطیلی‌ها هم سفر رصدی‌مون کنسل شد به خاط کرونا. اینا رو دارم می‌نویسم که بگم درسته یه خورشیدگرفتگی دیدم امسال، ولی کرونا یه رصد به من بدهکاره! 

+کاملا مشخصه که دیگه نمی‌دونم چی می‌خوام بنویسم توی وبلاگم! :-|

تمایل عجیبی دارم به دیدن پدیده‌های نجومی که می‌دونم اگر از دستشون بدم، باید مدت زیادی رو (به شرط زنده بودن) صبر کنم تا بتونم دوباره اون‌ها رو تماشا کنم. شگفت انگیز‌ترین و جادویی‌ترین چیز توی تمام پدیده‌های نجومی برام اینه که پدیده‌ای رو دارم تماشا می‌کنم که هیچ زمان دیگه‌ای تکرار نخواهد شد. خورشیدگرفتگی امسال یکی از خاص‌ترین تجربه‌های عمرم بود. چیزی که احتمالا سالیان دیگه تعریف می‌کنم ازش با تمام پروتکل‌های بهداشتی‌ای که باید رعایت می‌شد...

آخرین تصویر‌هایی که از دنیای "نرمال" به خاطرم مونده، تصویر سفر روز تولدمه، رفتن به باشگاهه بعد از یک ماه آسیب‌دیدگی پام، رفتن خونه‌ی دوستمه، بیرون غذا خوردنه، رفتن به آموزشگاهه ودر انتها یه سر دانشگاه رفتن که از همون روز و زدن ماسک توی مترو همه‌چیز تغییر کرد.

آخرین تصویر‌های شما از دنیای "نرمال" قبل از کرونا چیه؟

احتیاج دارم اینو بذارم اینجا. که یادم بندازه wishes come true. که یادم بندازه مهم نیست که نوانس ها جاهایی از دستم در رفته و یه میزان رو دوبار تکرار کردم. اینو می ذارم اینجا که یادم بندازه روزی یه ربع وقت گذاشتن بعد از یه هفته میشه دو دقیقه ی تکرار نشدنی. می ذارمش اینجا که یادم بمونه از ته ته ته ته قلبم که ذوق کنم واسه چیزی و از زیباییش راه نفسم تنگ بشه، می رسم بهش. 

قبل از جریان کرونا، آدمی بودم که دوست نداشت مدام با دیگران به صورت فیزیکی برخورد کنه. توی رفت و آمد هام با مترو، سعی می کردم جایی رو برای ایستادن انتخاب کنم که یک طرفم محل ایستادن و یا نشستن آدم ها نباشه. مثلا به دیواره های واگن تکیه می دادم و اگر اونقدر خسته بودم که مجبور می شدم بشینم همیشه چشمم دنبال یکی از صندلی های انتهای ردیف بود تا بین دو نفر قرار نگیرم. حتی پیش اومده که به خاطر شلوغی پله برقی ها، در یک روز 120 تا پله رو بالا و پایین رفته باشم. توی یک جمله می تونم بگم وقتی صحبت از مراکز عمومی به میون میاد شبیه به کشور های شمال اروپا و اسکاندیناوی عمل می کنم.
روز قبل از جدی شدن تعطیلی ها رفته بودم دانشگاه، توی تمام طول مسیر به لطف تمرین های چند ساله در مترو، تعادل خودم رو حفظ کرده بودم که مجبور نشم دستگیره ها رو بگیرم. وسط نقطه اتصال دو واگن ایستاده بودم چون حفظ کردن تعادل در اون نقطه سخته و خیلی از مسافر ها ترجیح می دن جای دیگه ای بایستن بنابراین ترافیک انسانی درش کمه. خوشبختانه جزو اولین نفراتی بودم که به پله برقی رسید و بدون ترافیک تونستم از پله ها بالا برم. اما جالب ترین احساسم زمانیه که هر آن منتظر بودم زامبی ها دیوانه وار بهم حمله کنن. ترسی همراه با هوشیاری داشتم. درست مثل رزیدنت ایول.
از بعد از فروکش کردن بیماری می ترسم. ترس شاید کلمه درستی براش نباشه. توی این جمله ترس رو به جای "احساس مواجهه با ناشناخته ها" به کار بردم. منم مثل همه توی دنیا دوست دارم زودتر این وقایع تموم بشن، اما یه چراغ چشمک زن توی ذهنم روشن و خاموش می شه که می گه: جهان بعد از تموم شدن مرحله ی بحران یه طور دیگه میشه. شاید باید برم و دوباره رزیدنت ایول بازی کنم. بلکه تجربیاتم توی بازی به درد دنیای واقعی بخوره...

پ.ن 1: بعد از خوندن دوباره متنم حس می کنم شاید حس بدی منتقل شده باشه به کسی. اگر احساس بدی پیدا کردید برید یوتیوب و یه سری ویدیو راجع به بچه گربه ها ببینید یا مثلا واکنش بچه های کوچیک بعد از خوردن لیمو برای اولین بار!
پ.ن 2: یه تئوری ای بود که اسمش رو نمی دونم. خلاصه اش این بود که آدم به هر چیزی که مشغول باشه ذهنش، نشانه هاش بیشتر توی توجهش میان. حالا نمی دونم این تئوری بوده یا چیز دیگه که باعث شده هر فیلم یا کتابی که می خوام دانلود کنم کمابیش درباره ی یه واقعه ی جهانیه که همه رو درگیر خودش کرده. منم تو دلم می گم برو بابا خودمون بدترش رو داریم و میرم سراغ خوندن خلاصه بعدی:-/

پ.ن 3: من دیگه کسی رو با سیستم بیان دنبال نمی کنم. یکی دو ماه پیش لیستم رو خالی کردم که با فیدخوان ها. شروع کنم به دنبال کردن سایت ها وبلاگ هایی که می خونم. خواستم اطلاع بدم چون حس می کنم شاید یه سری ها ناراحت شده باشن:) 

یک ماه و چند روز خانه نشینی کار خودش را کرده. با وجود کلی کار که باید انجام بشن، تمرکز کافی برای هیچ کاری ندارم و هر روز یه تیکه از کارهام رو دست می گیرم بلکه جلو برن! این پست نتیجه تلاش های منه برای اینکه بتونم ذره ای تمرکزم رو به دست بیارم و بتونم مدت زیادی بشینم پای انجام دادن کاری. نمی دونم خوندن این پست هام برای کسی جذابیتی داره یا نه. گاهی اوقات این فکر رو می کنم که نوشتن این پست ها و خلاصه کردن اون چیزی که از کتاب می خونم و از مستند می بینم ممکنه کار به شدت اضافه ای به نظر برسه. ولی خب، برام ارزشمنده که دارم روند چیزی رو دنبال می کنم. اگر خوندید و دوست داشتید یه فیدبک بهم بدید لطفا حالا نه به شکل نظر حتما ولی ممنون می شم اون پایین رای بدید:)

پست های دیگه ام درباره این پروژه رو با تگ The story of film، تگ کرده ام. 


در پست های قبلی ام خلاصه ای از مهم ترین وقایع تاریخ سینما تا شروع دهه بیست میلادی را نوشته ام. پس از به وجود آمدن هالیوود و تاسیس استودیو های فیلمسازی، ارزش مالی فیلم و ستاره سازی مشخص شد. فیلم ها در سوله های استودیو های فیلم سازی ساخته می شدند و خط تولید آن ها که دقیقا مانند خط تولید کارخانه فورد بود، فیلم هایی با استاندارد های مشخص روانه بازار می کرد. استودیو های فیلمسازی درست مانند یک بازرس کیفی به دنبال ایجاد استاندارد هایی برای کنترل فیلم های خروجی شان بودند. این معیار های سخت گیرانه تا جایی پیش رفتند که جانی وایزمولر بازیگر فیلم های تارزان در دهه بیست و سی میلادی، در صورت اضافه وزن بیش از 86 کیلوگرم مطابق با قراردادش مجبور به پرداخت جریمه می شد. این قرار داد ها و کنترل های سخت گیرانه حتی می توانستند ساعات خواب یک بازیگر را هم شامل شوند. 

اکثر فیلم هایی که از استودیو های فیلمسازی بیرون می امدند همگی تم مشخصی داشتند. حال و هوای گنگستری با صحنه های فیلمبرداری شده درشب در فیلم های وارنر برادرز، زرق و برق فیلم های استودیو پارامونت و شکوه و خوشبینانه نگری فیلم های متروگلدوین مایر امضای اختصاصی این استودیو ها بود. 

فیلم دزد بغداد (1924 United Artists، چپ)و فضایی از شهر بغداد، فیلم گوژپشت نوتردام (Universal 1923، راست) افسانه ای از شاهزاده ها و کولی ها

استودیو های فیلمسازی تمایل داشتند در فیلم هایشان آرمانشهر را به مخاطبان عرضه کنند. به همین دلیل، مشابهت چندانی بین زندگی روزمره تماشاگران و ماجراهای عجیب و هیجان انگیز شخصیت های فیلمها وجود نداشت و فیلم، راه فراری بود برای رهایی از مشکلات و دغدغه های روزمره. شرکت های بزرگ فیلمسازی به ساخت اینگونه فیلم ها ادامه دادند اما کارگردانانی بودند که با نوآوری های به خصوص خود، محصولاتی متمایز از تولیدات انبوه کارخانه ها برای نمایش عموم می ساختند مانند کمدین های مشهور باستر کیتون، چارلی چاپلین و هارولد لوید.

بعضی از کارگردانان دهه بیست فضای رمانتیک و غیرواقع گرایانه ی فیلم های استدیو های فیلم سازی را نمی پسندیند. شخصیت هایی که از زندگی عادی دور بودند و تمام رفتار ها و اتفاق های زندگیشان مثل افسانه ای بود که واقعیت های زندگی روزمره را نمایش نمی داد. نورپردازی هایی که اغواگرایانه ترین تصاویر را از بازیگران می ساختند، صحنه هایی عظیم و باشکوه که از دل قصه ها بیرون آمده بودند و چهره پردازی هایی که با دقیق ترین روش ها انجام شده بودند به کمک خلق تصاویر رمانتیک فیلم ها می آمدند. 

"طمع" یکی از مهم ترین فیلم هایی بود که تلاش کرد فضایی آشناتر از فیلم های رمانتیک کلاسیک را به نمایش بگذارد. فیلم برداری این فیلم بیشتر از نه ماه به طول انجامید و یکی از معدود فیلم هایی بود که از لوکیشین های واقعی استفاده می کرد.  این فیلم که نسخه اولیه آن بیشتر از هفت ساعت داشت، داستان دندانپزشکی را روایت می کند که جنون طمع به پول، از او یک قاتل می سازد و در انتهای فیلم در حالی که به جسد قربانی خود دست بند زده شده است در دره مرگ انتظار مرگ را می کشد. 

در طمع (1924)، سکه ها به رنگ زرد رنگ آمیزی شده بودند. در انتهای فیلم رنگ طلایی پول تمام فیلم را دربرگرفته.

یکی دیگر از تاثیر گذار ترین فیلم هایی که در برابر فیلم های کلاسیک ساخته شدند، The Crowd بود. فیلم داستان زندگی یک زوج معمولی در نیویورک را نمایش می دهد. آن ها درست مانند مردم معمولی کار می کنند، ازدواج می کنند، صاحب فرزند می شوند و در یک تصادف فرزند خود را از دست می دهند. نحوه برخورد آن ها با این اتفاقات کلیت فیلم را تشکیل می دهد. به دلیل همین واقع نگری، متروگلدوین مایر از محصول نهایی و به خصوص پایان فیلم راضی نبود. King Vidor، کارگردان فیلم، مجبور شد هفت پایان مختلف را فیلم برداری کند تا فیلم بتواند خوشبینانه نگری مورد توجه استودیو را به عموم عرضه کند. 

تاثیر دفتر کار  فیلم The Crowd(بالا، 1928) بر روی فیلم The Apartment(وسط، 1960) و The Trial(پایین، 1962)

به علاوه، فیلم هایی مانند Nanook of the North و Passion of Joan of Arc واقع نگری و سادگی در سینما را دنبال می کردند. Nanook اولین مستند ساخه شده در تاریخ سینماست که زندگی انسان های بومی شمال کانادا را به تصویر می کشد. همچنین بازی واقع گرایانه فالکونتی در نقش ژاندارک آن چنان باور پذیر است که عوامل صحنه در هنگام فیلم برداری به گریه افتاده بودند. 

در دهه بیست، علاوه بر استفاده از واقع نگری در فیلم ها، جنبش ها و کارگردانان دیگری ظهور پیداکردند تا با فیلم های کلاسیک رمانتیک که در استودیو های فیلم سازی ساخته می شدند مقابله کنند. از جمله مهم ترین جنبش ها در این دهه، جنبش امپرسیونسیم در فرانسه و جنبش فیلم های اکپرسیونیستی آلمان که از سبک های نقاشی الهام گرفته شده بودند به وقوع پیوست. 

Impression, Sunrise از Monet (امپرسیونیست) و The Scream از Munch (اکسپرسیونیست)

فیلم های امپرسیونیستی با استفاده از حرکات دوربین و امکاناتی که تدوین در اختیار آن ها قرار می گذاشت به جای نمایش یک احساس با استفاده از بازی بازیگران و یا موسیقی، تصاویر را مسئول القای این احساسات می کرد.  برای مثال یکی از اولین فیلم های امپرسیونیستی و هم چنین اولین فیلم فمنیستی ساخته شده در جهان The smiling Mrs. Boudette بود. در این فیلم قهرمان اصلی داستان که زنی به شدت با ذکاوت است، با مردی ازدواج کرده که از لحاظ شخصیتی با او همخوانی ندارد. در طول داستان هنگامی که زن شروع به خواندن کتابی می کند که او را به وجد می آورد، صحنه ی از بازی نور و سایه ها درست مثل عبور نور از لابه لای برگ های درختان نمایش داده می شود تا بتواند لطافت حس این صحنه را به نمایش بگذارد. Variety، به عنوان شاید تنها فیلم امپرسیونیستی آلمان برای نمایش احساس حسادت، با مات کردن صحنه تمرکز را بر روی یکی از شخصیت ها قرار می دهد و یا برای تاثیر گذاری بیشتر در مخاطبان، حالت جنون را با تصاویر مکرر چشم شخصیت اصلی در زیبابین ایجاد می کند. 

صحنه ای از فیلم Variety (سال 1928)، نمایشگر حسادت شخصیت اصلی

بر خلاف فیلم های امپرسیونیستی، فیلم های اکپرسیونیستی آلمان با الهام از این سبک نقاشی، ظاهری تیز و خشن داشتند. در The cabinet of Dr. Calligari تمامی سایه ها با دست نقاشی شده بودند تا بتوانند این ظاهر خشن را هر چه بهتر در فیلم نمایش دهند. یکی دیگر از مهم ترین فیلم های اکپرسیونیستی، Metroplis است که Vidor از معماری ساختمان ها برای طراحی محل کار شخصیت اصلی فیلم خودش (The Crowd) از آن الهام گرفته بود.

Cabinet of Dr. Caligari (سال 1920)، سایه ها برای نمایش بهتر با دست در فضای استودیو نقاشی شده بودند.

پس از پایان دهه بیست، عصر فیلم های صامت به پایان می رسد و نوآوری بزرگ بعدی در سینما (صدا) شروع به کار می کند.

پ.ن1: همه ی فیلم هایی که اینجا معرفی کرده ام رو ندیدم. از بین این فیلم ها خودم .The cabinet , Variety, The Crowd, The hunchback, The smiling Mrs. Boudette و تیکه هایی از The passion of Joan of Arch رو دیدم. اگر یه دوست داشتید ببینیدشون من این سه تا رو پیشنهاد می دم: The cabinet. , Variety, The Crowd. 

The Crowd به نظر من فیلم خیلی قشنگی بود. درسته که زمانش طولانیه و خیلی از صحنه ها رو می شد زمان کم تری کش بده کارگردان ولی دو سه تا صحنه ی فوق العاده داشت! Variety هم بازیگر خیلی خوبی داره به نظر من و هم تکنیکش خیلی جالبه و مهم تر از همه ی اینا برای من موسیقی و شعری بود که در طول فیلم پخش می شد. The cabinetرو هم قبل اینجا یه اشاره ای بهش کردم. 

پ.ن 2: توی همین دوره چارلی چاپلین شروع می کنه به کار کردن که دیگه اشاره نکردم به فیلم هاش. خیلی طولانی می شد پست! 
پ.ن 3: اگر تا اینجا خوندید ببخشید بابت نیم فاصله ها! من همه رو توی ورد زده بودم ولی اینجا نمیشناسه:-|