Rhapsody

...Scattered thoughts

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۰۷ ب.ظ

1. من دارم Human-Computer Interaction می‌خونم، با فوکوس روی ابزارهای AI. خیلی دوستش دارم و به میزان معقولی کد می‌زنم و به میزان معقولی هم مقاله‌های روانشناسی می‌خونم. به خاطرش خیلی زیاد با هوش مصنوعی‌های مختلفی سر و کله می‌زنم و هر روز باهاشون کار می‌کنم. و تازگی یه چیزی رو فهمیدم. وقتی می‌خوام کار چالشی‌ای رو انجام بدم، دیگه کمتر احساس ترس می‌کنم موقع شروع کار. انگار که یه study partner کنارم دارم که توی شروع کار می‌تونم باهاش بحث کنم و نظرش رو بخوام. بعد، چیزا برام روشن‌تر می‌شه و انگار مغز منم کار می‌افته. یه جورایی ترس از این که تنهایی برم سراغ یه کار جدید رو خیلی کم می‌کنه برام. یا مثلا موقع‌هایی که بی‌حوصله‌م برای انجام کارها، مرحله‌به‌مرحله من رو می‌کشونه جلو و کمکم می‌کنه بشکونم کارها رو. یه مقاله می‌خوندم راجع به انجام دادن کار گروهی، می‌گفت آدم‌ها وقتی کاری رو بلدن انجام بدن و چالشی با انجام دادن اون کار ندارن، از این که کسی کنارشون باشه استقبال می‌کنن و عملکردشون هم بهتر می‌شه. اما اگر کار چالشی باشه براشون، وقتی نگاه دیگران رو احساس می‌کنن، عملکردشون به شدت پایین میاد. این دقیقا حسیه که موقع استفاده از AI دارم وقتی کار چالشیه. انگار که کسی کنارم هست که باعث می‌شه عملکردم بهتر بشه ولی در عین حال، چون این شخص ماشین هست و نه انسان، باعث می‌شه اون ضعف عملکرد ناشی از حضور کس دیگه رو احساس نکنم.

 

2. بعد از دو سال و نیم بالاخره شروع کردم به پیانو زدن دوباره. و از خودم فیلم می‌گیرم موقع تمرین، از دستهام. و بذارید بگم خیلی دوستشون دارم. وقتی نگاه می‌کنم به فیلمی که از دست‌هام گرفتم، تمام وجودم پر می‌شه از حس شکرگزاری. Gratitude. و واقعا خوشحال می‌شم از این که می‌تونم پیانو بزنم. و حس گزگز بعد از یه تمرین طولانی، و گرمای سرِ انگشت‌ها... یکی از بهترین حس‌های دنیاست.

 

3. دارم تلاش می‌کنم خودم رو خیلی بیشتر ابراز کنم. بعد از اون همه ترومایی که من یک‌تنه تحمل کردم، برای خودم و برای آدم‌های دیگه، بالاخره پارسال، دمِ تولدم ترمزش رو کشیدم، تراپی رو شروع کردم و ذره‌ذره می‌رم جلو. فعلاً PTSD کووید تا حد زیادی کنترل شده! نمی‌دونم شما هم این‌قدر از کووید ترومایی دریافت کردید یا نه، ولی حداقلش خوبه که بعد از دو سال بالاخره یه کم آروم شدم. و می‌دونید، نشون دادن خودِ واقعی به همه درد داره. دیگران آدم قبلی رو می‌خوان، تو اون آدم رو نمی‌خوای. اونا پس می‌زنن آدم جدید رو، مرزهای جدید رو. ولی اون‌هایی که باید بمونن، می‌مونن. اگر تو رو دوست داشته باشن، می‌مونن و بالاخره اونا هم می‌پذیرن این آدم جدید رو. متنفرم از این که این نوشته شبیه ویدیوهای اینستاگرام شد. ولی واقعیتیه که تجربه‌ش کردم. هنوز زوده برای نوشتن ازش. هنوز همه‌چیز تازه‌ست. یه کم که بگذره، بیشتر فکر می‌کنم بهش. بیشتر می‌نویسم درباره‌ش.

  • ‎‎‎‎‎‎ ‎‎

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">