Rhapsody

اینجا هم باید عنوان قصه باشه…

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۴۸ ق.ظ

دلم می‌خواست یه قصه می‌نوشتم. یه قصه راجع به یکی که توی جاده‌ است تا برسه به یه جایی. یکی که دلش شکسته و توی راه میره و میره. توی قصه‌ام کویر هست با شن‌هایی که با باد مثل اکلیل توی هوا شناورن. توی قصه‌ام آدمای دو رو هست و آدمای ساده. قصه‌ام یه کم شبیه قصه‌های کلاسیک ایرانیه. مثل داستان خیر و شر. یه کم شبیه نمایش‌نامه‌های روسیه. مثل ایوانف از چخوف. یه کم الهام گرفته‌ است از خواب‌هایی که می‌بینم. مثل همون خواب نیلوفر بزرگ آبی که روی برکه بود و کرم‌های شب‌تاب منو بهش راهنمایی کردن. قصه‌ام شعر داره، آهنگ داره، صدای زمزمه توش داره. غم نازک کوچیکی هم همه جا پیچیده. از اون غم‌ها که یهو تو مهمونی میاد سراغت و می‌شینی یه گوشه بقیه رو نگاه می‌کنی که تو تاریکی می‌رقصن و سرت رو تکیه می‌دی به صندلی و فکر می‌کنی به زندگی. انگار که می‌تونی ساده سر از کارش در بیاری. توی قصه‌ام باید پله‌های رنگی خیابون ولیعصر هم باشه. پله‌ها همیشه بودن توی تمام فکرهام و هیچ عکسی ازشون ندارم دیگه. توی قصه‌ام فرودگاه هم هست. چون پلیه بین دنیاها. انگار دریچه‌ای هست که باز شده به دنیاهای دیگه. قصه‌ام آروم پیش میره. سریع نیست. باید بذاری یواش‌یواش به عمق وجودت نفوذ کنه و یهو به خودت میای و می‌بینی نمی‌تونی خوندنش رو متوقف کنی. قصه‌ام می‌تونه داستان‌های کوتاه باشه یا یه جلد کتاب هزار صفحه‌ای. قصه‌ام رو روی کاغذ کاهی چاپ می‌کنم. می‌خوام سبک باشه که بتونم همه جا با خودم ببرمش. قصه‌ام رو می‌خوام خاص بنویسم. اون جور که هر کسی که می‌خونه یه فکر راجع بهش داشته باشه اما فقط خودم بدونم اصلش چیه. قصه‌ام مخصوص ظهرهای تابستونه. چون من بهترین کتاب‌هام رو ظهرهای تابستون می‌خوندم. وقتی همه خواب بودن. می‌خوام قصه‌ام عیان باشه تو روشنایی روز، اما مثل شبحی باشه که دیده نمی‌شه. مثل بچه‌ای که آروم‌آروم برای خودش بازی می‌کنه وقتی همه تو ظهر تابستون خوابیدن. قصه‌ام مقدمه نداره. تقدیم‌نامه هم نداره. مستقیم شروع می‌شه و با یه جمله‌ی کوتاه مقتدرانه تموم می‌شه. به همین سادگی. ولی عمیقه. از اون قصه‌ها که بعد خوندنش یا باید برگردی دوباره از اول شروع کنی برای بار دوم. یا باید بری دراز بکشی و تا همیشه فکر کنی به ماجراها. توی قصه‌ام یه آموزگار هم هست. مثل معلم اول دبستانم. بقیه‌اش هم ناتمومه هنوز. نمی‌دونم ادامه‌ی قصه چی می‌شه.

  • ‎‎‎‎‎‎ ‎‎

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">