...Things I almost remember
نمیخوام اینجا رو تبدیل بکنم به جایی که همهاش توش غر میزنم یا از خستگیهام میگم. ولی همهی سختیها و غمها و آشفتگیها و خستگیها رو قبل از این یک سال عجیب و غریب راحتتر میشد تحمل کرد و پشت سر گذاشت. اون موقعها کافی بود که تو روزای ناراحتی از چهارراه تا انقلاب پیاده رفت، سر زد به کتابفروشیهای حد فاصل چهارراه و میدون انقلاب، رفت داخل و شاید هم چیزی خرید. میشد رفت توی مترو و نشست پای صحبت خانومی که برای دخترش خواستگار اومده و نمیتونه جواب نه بشنوه و هیچچیز نگفت و گوش داد و غرق شد تو قصهی زندگی یکی دیگه. میشد نشست توی قطار و آهنگ گوش کرد و به آدمها نگاه کرد. میشد رفت جاهای مختلف برای دیدن آدمهای تازه. میشد از هایدای بلوار کشاورز ساندویچ خرید و پیچیدش توی پلاستیک و قایمش کرد ته کیف که بوش نپیچه توی تاکسی. میشد رفت تا بازار توی روزای نزدیک عید و از پونزده خرداد تا امام خمینی رو پیاده رفت. میشد سوار بیآرتی شد و رفت تا تجریش و یه سبزی عجیب و غریب گرفت از بازارش. میشد درخواست قدم زدن دوستا رو قبول کرد برای پیاده رفتن تا ایستگاه اتوبوس بعدی و شاید چیزی گرفت سر راه برای خوردن. قبل از کرونا میشد همهی غمها و خستگیها رو تو سطح شهر پراکنده کرد. الان اما انگار همهشون متمرکز شدهان توی اتاق، جایی به فاصلهی یک سانتیمتری از صفحهی مانیتور.
«بندههایت این روزها حال خوشی ندارند»...