... Somehow thought we knew, exactly what to do
• امسال یازدهمین سال وبلاگنویسی منه. فکر نمیکردم که بتونم روزی این رو بگم اما وبلاگداری برام سخت شده. همهچیز زیادی آشناست و دلم یه مدیوم جدید میخواد برای بروز فکرهام. فکر کردم به جاها و چیزهای جایگزین برای وبلاگ. فعلا تنها چیزی که ذرهای نزدیکه به وبلاگ داشتن کانالنویسیه. ولی مطمئن نیستم راجع به اینکه بخوام وارد اون فضا بشم. دلم چیز جدیدی میخواد چون احساس میکنم تغییر بسیار زیادی کردم نسبت به اون موقعی که شروع کردم به نوشتن. فعلا که تا آپشن جدیدی روبروم ببینم همینجا ادامه میدم.
•• در راستای پست قبل، توی یوتیوب رسیدم به ویدیویی که از آدما با سنهای مختلف میپرسید بزرگترین حسرتتون چیه. از یه سنی به بعد تقریبا اکثرشون میگفتن اینکه چیزهایی که الان میدونیم رو قبلا میدونستیم و یا اینکه ای کاش بیشتر به حرف دلمون گوش میکردیم. این رو که شنیدم غمگین شدم. یادم اومد که خودم هم مثل اکثر این آدمها دوست دارم چیزایی که الان میدونم رو قبل میدونستم تا شاید طور دیگهای زندگی میکردم. اما خب خوبی نوشتن و ثبت کردن فکرها اینه که طرز فکر و دید اون موقع رو به یاد آدم میاره. یادم اومد که متیو مککانهی کتابی منتشر کرده که تکههای از نوشتههای روزانهاش هستن توی تمام این سالهایی که یادداشت مینوشته. کتاب رو نخوندم. صرف نظر از ریتینگ پایین کتاب، قشنگترین چیز اینه که سالهای بعد نگاه میکنی به فکرهات و احتمالا دیگه نمیتونی بگی ای کاش اون موقع بیشتر میدونستم. ایکاشهای بیجا رو میذاری کنار و احتمالا تغییراتت به چشمت میان. نمیدونم...
این روزها خیلی به نوشتن و چراییش فکر میکنم!
••• تازگیها چیزی که فهمیدم اینکه که اون موقعهایی که یه کم آشفتهام و بیقرار احتمالا کار ناتمومی دارم که ناخودآگاه باعثش میشه. چیزیه که از جانب خانوادهی مادری بهم رسیده احتمالا! حالا که اون دو سه تا کار ناتموم رو تموم کردم آرامش خیلی بیشتری دارم! ولی خب از هفتهی دیگه باز یه کار جدید اضافه میشه:-]
•••• دو تا فیلم پیدا کردم که از دهه سی هنوز ندیدم! یکیش بر باد رفته است! بعد از این همه سال که در برابرش مقاومت کردم انگار این دفعه دیگه باید طلسمش شکسته بشه:)
نمیدونستم متیو مک کانهی هم کتاب داده بیرون:دی :))