...Knowing, yearning
سال گذشته جایی بودم که پیارسال دلم میخواست باشم. امسال جایی هستم که پارسال میخواستم. الان دلم میخواد جای دیگری باشم و طور دیگری. آدمیزاد هیچ وقت جایی رو که هست خوش نداره.
+ دومین باری که شازده کوچولو رو خوندم، نشسته بودم زیر پل خواجو. با زایندهرود پر از آب. اپلیکیشنی وجود داشت برای گوشیهای سیمبیان اون موقع، که میشد شازده کوچولو رو همیشه و هر جا همراه داشته باشی. داشت اپلیکیشن رو بهم نشون میداد و داشتم برنامهریزی میکردم گوشی اسپونصد رو که خریدم، اولین کاری که انجام بدم این باشه که شازده کوچولو روش نصب کنم. شازده کوچولو توی پوستم و خونم رخنه کرده. لحن صحبت کردنم، نحوهی چیدن کلماتم و مکث کردنهام همه متاثر از شازده کوچولو هستن و صدای احمد شاملو.
پستهایی که مینویسم و از شازده کوچولو توشون نقلقول میکنم برام یه جوری هستن. احساس میکنم تا سرحد مرگ همهچیز شازده کوچولو لوث شده و من دیگه راحت نیستم با نقلقول آوردن ازش. نمیدونم چرا اینها رو اینجا نوشتم. گمونم میخواستم روشنگری کنم راجع به شدت یکیشدنم با شازده کوچولو...
انیمیشن شازده کوچولو رو دیدی؟ ^_^ جدید نیست (برا ۲۰۱۵ ئه) ولی من تازه دیدمش، خیلی لطیف بود :)