Rhapsody

?Who are you in the End

دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۸ ب.ظ

تابستون سال گذشته، یه روزِ سه شنبه بود که تصمیم گرفتم برم جنگ. همه‌چیز رو تغییر بدم و جنگ داخلی رو متوقف کنم. از فرداش، که چهارشنبه بود و شنبه نبود شروع کردم. تا همین الان طول کشید. تمام روحم مجروح شد. اما نتیجه‌اش پیروزی بود. پیروزی‌ای اون قدر شیرین که مجبورم می‌کنه اینجا درباره‌اش بنویسم. از فردا باید بیفتم به جمع و جور کردن ویرانه‌ها. شالوده‌ی تمام بناهای شهر پی‌ریزی شده. ساختمون‌ها ساخته شده‌ان. فقط مونده نازک‌کاری‌های لازم و ساختن ساختمون‌های جدید.


+ :)

++ پست مرتبط

  • ‎‎‎‎‎‎ ‎‎

All that I'm living for

Invisible city

نظرات  (۵)

بیا این حلقه گل را بیاندازم دور گردنت ... .
پاسخ:
:)
من اما تقریبن 5 سالِ که دارم می‌جنگم نه طرفی پیروز میشه نه به صلح می‌رسیم. شدیدن خسته‌ام خسته‌.
امضا: یکی از خوانندگان جدید بلاگ 
پاسخ:
نگران نباشید! خوشحالیم در حد همون چند ساعت بود. بعدش به قولی از دماغم دراومد:-|
+ خوش اومدید:)
ایا میدانستی الان از کنجکاوی ارشدکه کجا قبول شدی مُردم :))
پاسخ:
یه جای خوب قبول شدم:دی
  • هولدن کالفیلد
  • اونجرز رو دیدی؟ اینفینیتی وار؟
    I'll Do you a better question: Why are you in the end?
    پاسخ:
    نه نه! این یه تیکه از یکی از آهنگای eliot sumner بچه ی استینگه!
    خیلی خوبه آلبوماش دانلود کن اگه نشنیدی تا الان!
    بعدا نوشت: جوابم هیچ ربطی به کامنتت نداشت:-|
    دانلود می کنم می بینم اینو. گرچه فیلمای سوپرهیرویی دوس ندارم:-/
    *از کنجکاوی مرد*
    پاسخ:
    خدایش بیامرزد.
    :دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">