Rhapsody

...In times of trouble

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ق.ظ

امروز با خودم فکر می‌کردم که کجاست اون جایی که آدم می‌تونه بایسته و یه لبخند بزنه و با خودش بگه که خب دیگه بسه. جایی که مثل اون موقع‌هایی که توی دبستان و راهنمایی مشق داشتیم و وقتی انجامش می‌دادیم یه لبخند می‌زدیم و می‌گفتیم خب دیگه بسه و می‌رفتیم سراغ بازی کردنمون. جایی که توقف از سر آسایش باشه نه ناچاری. 

توی مایندست بدی افتادم چند وقت اخیر رو. از هر چیزی بیشترینش رو می‌خوام. و این تفکر آدمیه که من نمی‌خوام باشم ولی به ناچار و شاید به دلیل محیطی که توش هستم این طرز فکر، طرز فکر غالبم شده. 

امروز داشتم به این سوال فکر می‌کردم و رسیدم به اینکه تهِ هیچ چیزی تو این دنیا معلوم نیست. ته کار و تلاش و زندگی هیچ کسی معلوم نیست و من این رو از کسی یاد گرفتم که دیگه نیست. اما یه چیز مشخصه. اونجایی که آدم شب‌نخوابی‌هاش دیگه به خاطر ذوق و شوق چیزی نیست و دلیلش می‌شه حرص و به تبع اون اضطراب، جاییه که آدم باید یه قدم برداره به عقب. کل زندگیش رو و کل جهان و همه‌ی موجودات توش رو یه نگاه کنه و با خودش بگه تهِ تهِ تهِ همه‌ی این‌ها، آدم دلخوشه به انجام دادن کارهایی فراتر از دلیل زیاده‌خواهی هاش. 

  • ‎‎‎‎‎‎ ‎‎

All that I'm living for

Dreaming Out Loud

Twenty prime

نظرات  (۲)

  • Mohammad Mahdi ..
  • حرص، قانع نیست بیدل! ورنه از سازِ معاش

    آن‌چه ما در کار داریم، اکثری در کار نیست!

    «بیدلِ دهلوی»
     

    می‌گه از سرِ حرصه که دائم در حالِ مال‌اندوزی و ... هستیم، وگرنه خیلی از چیزهایی که داریم، اصلا و هرگز به کارمون نمیان.

    پاسخ:
    می دونی چیزی که شعر رو قشنگ می کنه اینه که ده ها خط رو می تونه توی دو سه تا جمله ی کوچیک با وزنی که به یاد ادم می مونه جا بده! 
    ممنون بابت فرستادنش و همچنین تفسیرش! من آدم شعر نبوده ام تا الان و یاید یه کم سرچ می کردم که معنیش رو درست متوحه بشم!‌

     

    چقدر کلماتت من بودن. شاید این حرف خیلی آرومت نکنه، یعنی اینو کسی به من اینطور موقعا می‌گه که خودشم مثل ماست، ولی فکر می‌کنه شاید یه ذره مرحم بشه؛ اینکه ما تنها نیستیم. ما، توی تغییر دادن جریان، توی تغییر دادن الگوهای رفتاری/فکری/حسیِ درونی‌شده و غالبی‌مون تنها نیستیم، و این سختیِ کار رو، یه‌کم، شاید، کمتر کنه، و نتیجه رو دست‌یافتنی‌تر. یه جایی این‌قدر مستهلکی که نمی‌دونی به خاطر شرایطه یا الگوهای خودت یا هردوش، ولی یه چراغ خطری باید توی ذهنت بذاری که اینطور موقعا روشن شه و بگه بیا این ور. بیا از دور خودت رو نگاه کن، فیلترهات رو بریز دور، خودت رو از همۀ زوایا بررسی کن، و حالا ببین که می‌تونی این پازل رو حل کنی. 

    پاسخ:
    می دونی کلا توی زندگی یه جاهایی کمک می کنه که آدم به خودش بگه که من توی این "رنج" (کلمه ی دیگه ای به ذهنم نمیاد که بذارم به جاش!) تنها نیستم. هر اون چه که الان دارم تجربه می کنم، احتمالا کسی جایدیگه ای داره هم زمان همین احساس رو تجربه می کنه. 
    در مورد همین چیزی هم که توی این پست نوشتم همینه. گاهی اوقات به یاد آوردن دیگران و نزدیکان بهم احساس آزامش می ده. گاهی اوقات هم باعث می شه که خوندن تجربه هاشون یه کم روم تاثیر منفی بذاره. ولی در کل به یاد آوردن اشتراکات می تونه تسکین دهنده باشه. نمونه اش همین شرایط کرونا که زندگی توی خیلی از جاهای کره زمین رو شبیه هم کرده تقریبا!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">