All things that were left unsaid internally repeat
سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۳۵ ب.ظ
هفت هشت ساله که بودم دم سال تحویل تصمیم گرفتم سفره هفتسین رو من بندازم. تا جایی که میشد سینهاش رو جور کردم و ریختم توی ظرف. سفره رو انداختم و میوهها و شیرینیها رو چیدم کنارش. درست یک دقیقه مونده به سال تحویل، دیدم که میوهها و شیرینیها رو گذاشتن توی سفره. نمیتونستم بپذیرمش. توی ذهن من میوه و شیرینی توی سفره هفتسین اضافه بود. بهش تعلق نداشت و هر چه قدر توضیح میدادم هیچکس نمیتونست متوجه بشه. وضعیت الانم هم همینه. ظرف میوه و شیرینی توی سفره هفتسین رو نمیخوام و هر چه قدر توضیح میدم هیچکس متوجه نمیشه.
آی بدم میاد باید خودت رو خفه کنی تا بقیه یه چیزی رو بپذیرن :/